|
چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی ، نه غمگساری از زندگی از این همه تكرار خسته ام زندگی شاید و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها عشق را چگونه می شود نوشت دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است قيصرامين پور چشات آرامشی داره که تو چشمای هیشکی نیست من از عهد آدم تو را دوست دارم بر ماسه ها نوشتم : دریای هستی من از عشق توست سرشار این را به یاد بسپار بر ماسه ها نوشتی: ای همزبان دیرین این آرزوی پاکی است اما به یاد بسپار...
سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:شعر ,شعر احمد شاملو,زيباترين حرفت را بگو,شعرزيبا, :: :: نويسنده : لیندا فلیحی
زیباترین حرفت را بگو
قيصرامين پور ![]() |